بسم الله
سلسله مباحث اخلاقي استاد گرامي حجه الاسلام پناهيان واقع در مسجد دانشگاه تهران ...چهارشنبه ها بعد از نماز ظهر و عصر ...
ورود براي عموم آزاد است !
علي علي
چه مي كنه اين سهمي!
چه مي كنه اين معادله درجه 2 !
چه مي كنه اين مهندس !
در خصوص ولايت هم به گمانم اينقدر در اين خصوص حرف براي گفتن هست و فكر مي كنم اونقدر اين مسئله مورد سوال همه هست كه چنانچه صلاح ديديد بهتره مقاله اي رو به اون اختصاص بديد و به تفسير و شرح اون بپردازيد... چون به هر حال از طريق كامنت محدوديت هايي موجوده... باز هم براي توجهتان سپاسگزارم... بدرود
نگاه من به آئين زرتشت ناب و نه آنچه موبدان از آن ساختن نگاه به ائيني يكتاپرستانه است كه در بين مردم ريشه دوونده بود... و چه بسا در اون امامزاده موبد پاك نهادي دفن شده بود كه مي تونست شفيع مردم نزد خدا باشه باز هم ايمان مردم مي تونست جواب بده و داد... در اينجا مهم تر از كسي كه دفن شده ايمان و باور مردمه و اين اون چيزيه كه به يك مكان تقدس واقعي مي بخشه...
اينكه شخصيت هاي داستان من در روستا زندگي مي كنند يا كلي تر بگيم قهرمانان اين نوع داستان ها بيشتر زاييده محيط هاي ساده اند بيشتر به اين مهم بر مي گرده كه زماني كه قراره از ايمان و معجزه حرفي زده بشه، ناخودآگاه خلوص و درجه باور و يقين هم مطرح مي شه و اين حقيقتيست كه در بين مردمان ساده دل يا اونهايي كه بيشتر درگير مشكلاتي چون فقرند اين معيارها بيشتر يافت مي شه تا ما و ساير مردمان شهرنشين و بي دردي كه اونقدر درگير پيچيدگي هاي زندگيم كه باورمون زنگار گرفته و ايمانمون ظاهري شده...
ادامه...
من تنها در اين داستان به بخشي از يك داستان اشاره كردم كه نقطه شروع و پايانش مشخصه... هدف من قراره در بازه زماني داستانم تامين شه، پس اهميتي نداره كه سرانجام اون امامزاده و سيد و باقي شخصيت ها چي مي شه، مهم اينه در اون فاصله چه اتفاقي مي افته و به گمانم خواننده هم بيشتر تحت تاثير حال هست نه گذشته و آينده...
عمل شهرداري چيا مسلما منطقي تر از سيديه كه داره بر اساس ايمانش عمل مي كنه و من هم قراره اينجا صحبت از ايمان و نقش پر رنگ تر از منطق اون داشته باشم... به نوعي يك معجزه در داستان اتفاق مي افته (شفاي مرد شهرداري چي) پس اصولا اين تقابل منطق و احساس هست...
خوابي كه بهش در پايان اشاره شده بيشتر از اين زاويه مورد تاكيدم بود كه بايد به نوعي اين شفا رو از جانب امامزاده يا مرد موبد مدفون در اون نشون مي دادم و تنها چيز رايجي كه مي تونست همچون رويايي صادقه به نظر برسه - كه مسئله جديدي نيست - خواب بود...
در خصوص انتهاي داستان هم بايد به كليتي اشاره كنم كه جرقه اوليه اين كار زماني در ذهنم زده شد كه در روزنامه اي خبري از جعلي بودن برخي امامزاده هاي فاقد اسناد و مدارك مستند، در مناطق دور افتاده و تصميم براي تخريب اين اماكن درج شده بود... از طرفي پيش تر در كتب تاريخي خونده بودم كه بعد از حمله اعراب شماري از آتشكده ها يا آرامگاههاي موبدان و بزرگان دين زرتشتي براي جلوگيري از تخريب به برخي بزرگان اسلام منسوب شدند... حتي به شخصه در يزد از نزديك چنين زيارتگاههايي رو ديدم ...
سلام!
ببخشيد كه يك كم دير شد! اما علتش اين بود كه اين بار دوميه كه ميام وبلاگتون رو مشاهده مي كنم اما خب به علت طولاني بودن مطلب و ازدياد بي نهايت كلمات در كنار هم كاملاً گيج شدم. البته خب مي دونم اشكالي به كار شما وارد نيست و اين مشكل منه چون سي نفر قبل از من هم كامنت گذاشتن! نتيجه ي اخلاقي كه مي خواستم بگم پستتون طولانيه اما ديدم نگم بهتره.(اين انتقاد هميشگيم به شماست اما كو گوش شنوا؟؟!!!!!)
بعد هم اينكه براي تبيين ولايت ميشه خيلي ساده تر عمل كرد و نيازي به اين همه پيچش نيست! مي تونم كاملا مطلبتون رو به بيش از نصفش خلاصه كنم!
سبز باشيد و پايدار
خدانگهدار./
به نام نامي الله
با سلام
د رجواب خدمت جناب " ميم" عرض کنم که بزرگوار...شما وبلاگتون رو ذکر نفرموديد در کامنتتون و بنده هم متاسفانه بجا نياوردم....
در مورد اينکه فرموديد استدلالهاي پشت سر هم گيج کنندس بايد بگم دقيقا همينطوره....ولي متاسفانه پارسي بلاگ بيشتر از 20 هزار حرف رو قبول نمي کنه و موجب شد بسياري از بخشها رو حذف کنم..
از عنايتتون سپاسگذارم
به نام او
فرموديد اونايي كه نظر مخالف دارن نظرشونو بگن حالا من مخالف نيستم نظر ندم ديگه...
جناب مهندس يك زماني بود لاقل يه خير مختصري در مورد آپ كردنتون مي داديد...
كاش در مورد قسمت انتخاب علي (ع) به عنوان اولين سيكل ولايتي ائمه بيشتر مي نوشتيد.( در اين مورد مي تونم كمك بكنم البته اگر خواستيد)
گاهي استدلال اونقدر پشت سرهمه كمي گيج كننده ميشه.
آها آبي هم بيشتر با نوشته هاتون مي خوند آرامش مي داد...
اين هم از نقد...امتحانات است مجبور به خلاصه گويي هستيم...
عيد تون مبارك ...
يا علي (ع)
سلام عليکم
بحث بسيار موشکافانه و دقيقيه.
آفرين بر شما که اينقدر دقيق درس استاد پناهيان را درک کرديد. من هم خيلي به شرکت در جلسات سخنراني ايشان علاقه داشتم و هميشه هم يک کاغذ و قلم همراهم بود، چون مطمئن بودم دست خالي بر نمي گردم ولي از وقتي از قم رفتم ديگه اين توفيق را از دست دادم. خيلي خوشحالم از اينکه مي بينم صحبت هاي ايشان از طريق شما براي ما دور افتاده ها بازگو شده.
موفق باشيد.
راستي شما هنوزم روي اون عقيده تون هستيد که نبايد با خانم هاي متأهل تبادل لينک کرد؟ آخرشم دليل اصلي اش را به من نگفتيد تا رفع شبهه شود.
در جواب خدمت جناب ليله القدر
به نظرم اونهايي که روحشون بالا نمي ره و اوجي نداره...شبيه منحني ايگرگ = ايکس به توان سه عمل مي کنند!!!
به نام الله
سلام
بر دشمنان ولايت لعنت و انشاءالله كه از آننان نخواهيم شد.
چه خوب گفت آنكه گفت: انسان وقتي به دنيا مي آيد برايش اذان مي گويند و هنگامي كه مي ميرد برايش نماز مي خوانند.
وبلاگ عالي داريد.ماشاءالله
منتظرتان هستم
والسلام