باز اين کبوتر خسته بال و شکسته پر
از راه دور
به مشامش عطر خوش رحمتت رسيده است .. !
ملائک و آسمانيان به دور شمع وجودت طواف مي کنند و
لبيک گويان تو را تسبيح مي نمايند
اما اين شکسته پر
به کجا پر بکشد که دلش ز طوفانهاي زميني خسته است ..
لباس احرام من از هر چه سياهي است
در اين روزها و هفته ها ناپاک شده است
الهي ! لا تودبني بعقوبتک و لا تمکر بي في حيلتک
من اين الخير و يا رب و لا يوجد الا من عندک
خواستم پر بزنم به کوي تو .. ! اما چه کنم که دير کرده ام !
خواستم دلم را هوايي کوي تو کنم، قفس تن باز کنم .. اما ؛
چه کنم که پليديهاي جسمم اذن دخول ندارند !
خواستم فقط از دور محو جمال رخ زيبايت گردم
اما ...
مرا چه شده ؟ که چشمانم به سياهي ها خو کرده اند و
سپيدي کورشان کرده است .. !
خواستم با پاي خويش به درگاهت بيايم اما باز
تو مرا شرمنده خويش نمودي و برايم دعوت نامه ضيافت فرستادي !
خواستم دلم را جلد تو کنم ..
اما ناز تو آنقدر زياد است که مرا لياقت نيست .. !
چه کنم خدا .. !
اين خسته دل، اين سياه قلبِ عاصي
در اين سحر مبارک
به کجا پناه ببرد که دلش آرام گيرد .. ؟!؟