يا رب العباس بالحق العباس اشف صدر العباس بالظهور الحجت
سلام
سرآغاز سطرها كمي نگران شدم... اما هنوز چند خط نگذشته بود كه ردي از ميان مغزم تا مجاريه اشكم سوخت و پلك زدم و گونه هايم خيس شد....
نه ! قرار نيست امروز از گرگهاي تشنه ي خارج از اين مرز بترسيم امروز بايد از وحشت و گزند همسايه و هم خانه و همسر تا صبح به خود بلرزيم ...امروز نقشه هاي دشمنان خارجي در رده هاي چندم قرار دارند... گويا سلاحهاي رواني مان را امروز بر سر خودمان و در خاك خودمان و با دستان خودمان گرفته ايم ... به دشمن مي گويم خيالت تخت... بگير آرام بعيش و قهقهه ي مستانه بزن به ما ! چرا كه خودمان بي آنكه شما تلاشي كنيد دخل برادرمان كه نه دخل خودمان را مي آوريم ...
هان؟!؟!
اتحاد ملي و انسجام اسلامي؟؟؟؟
فرمان رهبر؟
رهبر؟
چه واژه هاي غريبي!!! نه گول نخوز به خودم ميگويم ... تو امروز رهبر چه مي شناسي چه برسد به فرمانش! بلاتشبيه ... وقتي علي را نميشناسيم
توقعي نيست كه دست رد به سينه ي مالك بزنيم و او را از غم غربت خانه نشين كنيم ! امروز ديگر كسي براي به آغوش كشيدن سنگ هاي كفار در مقابل كعبه ي دين ، با تن سوخته از آفتاب و لب تشنه از عطش بلال حبشي نمي شود و سينه سپر نميكند ... امروز كسي حمزه نميشود و سيلي رعب آور حمايت از رسول رابه دهان دشمن نمي زند...چه خوب كه هنوز غائبيم و صاحب الزمان ظهور نمي كند چرا كه ما اورا سپر مي خواهيم نه آنكه وجودمان عباس جان بر كفش باشد، ما عقب نشسته ايم تا او انتقام بگيردو ما از پيروزي اش شادمانه كف بزنيم .... ما منتظر ناني هستيم و به فكر سقف و تن پوش و مركب ! به رنگ خوارج.... واي كه چقدر وعده ي خداوند را تكذيب كرديم و به كلامش دروغ بستيم و براي روزيه فردا غصه خورديم ..... اگر حر ،مي شديم صاحبمان به جاي اشك خون نميگريست ...واي بر من!!!
برادر جان !! من نيز طرح مسئله كردم و غم نامه اي ديگر نوشتم و صفحه سياهي كردم ... بيا به اجراي طرح جهاد با نفس بكوشيم ...براي اعزام ما به خودمان يك شب خلوت راه است ...
زير لواي ولايت عباس تا علي
علي علي