سلام محمدرضاي عزيزم... خوبي ... آقا شعر مي نويسيم هر شب .... تشريف بياريد غلطامونو بگيريرد:
زندگي بي تو همان مردگي طولانيست
نور تو در همه جا هست و رخت پنهانيست
مي چکد خون دل از زخم قديمي فراق
ظاهراً باز هواي جگرم باراني است
اين همه اشک چرا چشم مرا پاک نکرد؟
چه کسي گفته طهارت به همين آساني است؟
اصلا انگار نبايد که تو را ديد ولي
جمعه ها وقت ملاقات من زنداني است
هر که در باغ خدا لايق ديدارت شد
اثرات سحر و بندگي شعباني است
آخر و عاقبتم با تو به خير است ولي
ترسم اول راه و هوسي شيطاني است
اولين بار مرا در عرفاتت بپذير
مهزيار تو شدن کار دلي روحاني است
من به دنبال همان خيمه سبزت هستم
جان عباس نگويي که برايم جا نيست